به شخصه فیلم برابرها برای من یک پاسخ به جستجوی چندین و چند ساله ام بود… حدود ۱۰ سالم بود و خیلی اتفاقی توجهم به فیلمی سینمایی که از تلویزیون در حال پخش بود جلب شد، اواسط فیلم بود یا نه آن موقع نمیدانستم از جایی فیلم را دیدم که شخصیت اصلی ازپسرش کوچکش پرسید: چند وقت است مصرف دارو را قطع کرده ای ؟ و من شیفته ی این داستان شدم که سلب کردن احساسات انسانها چه سرنوشتی را رقم میزند. آن موقع البته که نه معنی کلمه ی آرمانشهر را میفهمیدم و نه صد البته پاد آرمانشهر را! سیاسی هم به قضیه نگاه نمیکردم، از دید یک کودک ۱۰ ساله فقط این نتیجه را میگرفتم که نظریه ی فیلم این است اگر احساسات انسان (طمع، غرور، جاه طلبی و …) از بین بروند دیگر اینهمه حنگ و کشت و کشتار راه نمی افتد ولی آنها نمیدانند که دوست داشتن، عشق و مهرورزی هم از بین میرود.
سالها گذشت و من فیلم برابرها را دیدم و حس کردم چقدر شبیه به همان فیلمی است که سالها قبل دیدم. بالاخره عصر تکنولوژی است دیگر، با کمی گشتن توانستم فیلم کذایی را پیدا کنم… تعادل! (Equilibrium 2002)آن هم با بازی کریستین بیل! البته که وقتی ده سالم بود کریستین بیل را نمیشناختم و قطعا هم او آن زمان به معروفیت الانش نبود. یکبار دیگر تعادل را دیدم اما بعد از گذشت ده سال دیگر من آن دید کودک دار را نداشتم، کتاب ۱۹۸۴ را خوانده بودم و میدانستم قضیه از چه قرار است، با اینکه اصلا از اصطلاحات سیاسی مثل توتالیتاریسم یا کمونیسم و … سر در نمی آورم (و دروغ چرا ذره ای علاقه هم ندارم) اما فهمیدم قضیه به همین سادگیه ریشه کن کردن احساسات نیست.
در نهایت فیلم برابر ها (حداقل برای من) بیشتر طعم عشق و عاشقی داشت تا حال و هوایی شبیه به ۱۹۸۴ و برای همین ارتباط خوبی با فیلم برقرار کردم، پس اگر علاقه ای به فیلمهایی از این دست اما با چاشنی عشق بیشتر و فضای کمتر سیاه دارید به شما دیدن این فیلم را پیشنهاد میکنم.
پادکست بررسی فیلم را اینجا ببینید