نوشتن این مطلب، که شاید چندان به سینما و موضوع این صفحه مربوط نباشد، به دو دلیل است. نخست درخواست یکی از مخاطبین، و دوم که باز به دلیل نخست مربوط است، این که یکی از محبوب ترین انواع فیلمهای تخیلی که چندین فیلم هم از آن نوع در برنامه ی سینما گپ بررسی شده، درباره ی بعد زمان است.
تا پیش از سالهای پایانی سده ی نوزدهم که فیزیک جدید (مدرن) پا به عرصه گذاشت، سنخیت کاملی بین ذهن بشر و علوم بود. درک بشر از فیزیک کلاسیک، (و به عبارتی مکانیک نیوتنی) درکی مستقیم و شهودی* وبدون نیاز به واسطه بود. اینجا منظور من روابط علمی و فرمولها نیست. ساده بگویم: اینکه سنگی را با قدرت معینی پرتاب کنیم و انتظار داشته باشیم مسافت معینی را طی کند.
در نیمه ی دوم قرن نوزده، فیزیک جدید زاده میشود. نوعی از فیزیک و به تبع آن ریاضیات که ذهن بشر قادر به درک مستقیم آن نیست. انسان در فیزیک مدرن، ابتدا با استدلال و گاه شواهد و شاید بتوان گفت با نوعی از ریاضیات، متوجه مفهوم زمان، مکان، و… میشود، و سپس سعی می کند به این قوانین در ذهن خود وجهه بدهد. تا آنجا که ریچارد فاینمن که از بزرگترین دانشمندان مکانیک کوانتم است در مقدمه ی کتاب خود می نویسد: “به جرات می گویم که مکانیک کوانتم را هیچکس، حتی خود من، به درستی نمی فهمد!”
آنچه ذهن بشر از مفهوم زمان درک میکند، مفهوم کلاسیک زمان است. در این مفهوم کلاسیک، زمان شاره ای همیشه در گذر است. ثانیه ها نه به صورت مجزا از هم، بلکه به صورت پیوسته در حال گذر هستند. یک ثانیه همیشه برابر یکثانیه است. چیزی به نام قبل و بعد موضوعیت کاملی دارد، و زمان ازلی و ابدی است. از “جایی” شروع نشده. و به جایی ختم نخواهد شد.
اما در فیزیک جدید زمان معنی دیگری دارد.
یک ثانیه الزاما با یک ثانیه برابر نیست، در همین زمین خودمان هر چه از زمین دور شویم کندی و تندی زمان تغییر میکند. زمان با بالا رفتن سرعت کند تر میگذرد، که همانگونه که گفته شد این با حواس ما قابل درک نیست. تنها در جاذبه های غیر قابل تصور، مانند سیاه چاله ها و در سرعتهای بسیار زیاد و نزدیک به سرعت نور است که کندتر شدن زمان موضوعیتی عینی پیدا می کند.
هر چه به سرعت نور نزدیک شویم، زمان برای ما کندتر خواهد گذشت. و اگر دریک امر محال به سرعت نور برسیم، زمان خواهد ایستاد. زمانی بی بعد، و صفر شده . مفهومی که در عقل روزمره ی بشر نمی گنجد. حال اگر دریک امر محال تر از این، سرعت ما از سرعت نور بیشتر شود، می توان این مفهوم دور از ذهن تر را به ذهن متبادر کرد که زمان به عقب بر می گردد.
از اینها که که گفته شد می توان نتیجه گرفت که زمان توسط ماده و حرکت ماده است که مفهوم پیدا می کند، و اگر ماده ای نباشد که حرکت کند، زمانی هم نخواهد بود. اگر فرض کنیم آغاز جهان ما انفجار بزرگ (بیگ بنگ) یا هر چیز دیگری با هر نام دیگری باشد، در ذهن کلاسیک ما این پرسش پیش می آید: “پس قبلش چه بوده؟” و این که بگوییم ” قبل از آن هیچ چیز نبوده” پاسخی مستدل به نظر نمی رسد. (این که در بی کرانگی، جهان های دیگری وجود داشته باشند بحثی جدا است)
اما آنچه در فیلمها اتفاق می افتد، یعنی دایره ای شدن زمان، سفر به آینده یا گذشته، و دستگاههای تخیلی ماشین زمان و غیره به نظر نمی رسد پایه ای علمی داشته باشد. برگشت زمان و جهانهای موازی و مفاهیمی مانند آن، در علم موضوعیت دارند، اما نه به این گونه ی ساده انگارانه که در فیلمها میبینیم.
اگر فرض کنیم جهان در اثر نیروی مهیب انفجار اولیه در حال انبساط است، زمان نیز به تبع آن رو به جلو است. (البته از زاویه ی درک ما) و اگر روزگاری این انرژی مهیب تمام شود، جهان رو به انقباض خواهد رفت. و شاید زمان نیز جهت دیگری را طی کند.
این که گفته شد از همان مفاهیم غیر قابل درک برای بشر است. استاد بزرگواری که این را به ما درس می داد میگفت در انقباض جهان به شکل کلم برگ در می آید. و برای ما و شاید برای خود استاد مفهوم کلم برگی شدن جهان گنگ بود.
*گاه مفهوم شهود با علم لدنی مانند علم پیامبران اشتباه می شود. در اینجا منظور درک بی واسطه توسط حواس است. مانند درد، گرسنگی..